محل تبلیغات شما
دیروز اینجا سرم خیلی شلوغ بود و تا دو دقیقه مونده به سرویس کار کردم و کار کردم و کار کردم . اون دو دقیقه رو گذاشتم برای وبلاگ که فقط وقت شد تندی کامنتا رو جواب بدم و بدوم بیرون .
رسیدم خونه دیدم کفشایی شبیه کفشای برادرزاده هام و زن داداشم در ورودیه گفتم نهههههه امکان نداره . چون خونه ما سه واحدیه و صاحبخونه پله ها رو فرش کرده و همه باید پایین کفشاشونو در بیارن، گفتم شبیه اوناست مهمون یکی دیگه از خونه هاست . وقتی رفتم داخل دیدم بلللللله منور کردن خونه ما رو و تشریف آوردن (آخه خیلی کم برادرام میان خونه ما . هر چند خداییش اونجوری نبوده من دعوت کنم و نیان منظورم همون سر زدن و ایناست) خلااااصه کنجد مثل اینکه اینقدر بازی کرده بوده باهاشون که آخرش رفته روی تختش و دراز کشیده خوابیده از خستگی . خخخخخخخخخخ
و باز به ستن تکراریه این چند روزه رفتیم یه خونه دیدیم اینبار داداشمم اومد و طبقه سه و نیم بود اینم و همه گفتن گیر نده به پله ها فووووقش نمیای پایین زیاد هعییییییی نمیدونم حالا چکار کنم البته که یه ذره از مبلغی که بنگاه گفته صاحبخونه میخواد گرونتر بده با این یکی که فکر نکنم اصلا بتونم کنار بیام .
دیروز دیگه زیاد خونه ندیدم داداشم میخواست برگرده با همون اومدم که باز مامان بابا رو نکشونم این همه راه . وقتی برگشتم نیم ساعتی بود که میم برگشته بود یه کم پلیس بازی کرد و مثلا سر در بیاره کی اینجا بوده و کجا چکار کردن و اینا انگار اگه صبر میکرد من نمیخواستم بگم .
بعدم کنجد بهش میگفت بریم توی حیاط هی بهش گفت تو که هر روز ددری . یه بار گفت هیچی نگفتم . از توی حیاط کنجد نمیومد توی خونه بهش میگه بیا تو دیگه تو که هر روز بیرونی گفتم من که اونو دم بنگاه نمیبرم با خودم . از این که داری هی تکرار میکنی تو که هر روز بیرونی منظوری داری عزیززززم (انگار به من خوش میگذره صبح تا عصر سرکار بعدم دم بنگاه و خیابونا و چونه زدن و .) میگه نه میگم ممنون که منظوری نداری . میگه چرا به خودت میگیری میگم نه دیگه گفتی منظوری نداری مسئله حل شد. ولی تا وقتی میخواست بخوابه به قول ما باد داشت . یه بار میگه چای درست کن سماورو روشن کردم نزدیک آماده شدن رفته توی اون اتاق دراز کشیده . بعد من یه عادت خیلی بدی که دارم اینجور موقعا هی میرم باهاش صحبت میکنم و اینا که طبیعی بشه میدوووووونم مردا اینجور موقعا دوست دارن توی لاک خودشون باشن ولی منم هی میخوام ببینم اگه موردیه از دست من ناراحته حلش کنم . تقصیر خودمم هست .
چای خوردیم و شام خوراک لوبیا داشتیم خوردیم . بهش میگم از کارت راضی هستی میگه آره میگم خسته نمیشی میگه مسیرش طولانیه دیگه میگم حالا اگه خونه مون رو عوض کنیم یه ذره نزدیک تر میشیم .  پدر و پسر جلوی تلویزیون خوابشون برد
مسیر میم نیم ساعت از من دورتره و 9 سال دار این مسیرو میرم . بعد از به دنیا اومدن کنجد که کار من بیشتر شد خستگی من بیشتر شده بود و میم هر چند وقت یک بار میگفت تو فلان و تو بهمان حالااااا باور میکنین این چند روز میم اصلا . حالا خوبه من بهش بگم تو فلان و تو بهمان . میدووونم خیلی از مردا هستن دو شیفت و سه شیفت میرن سرکار ولی خب میم عادت نداره و مسیرش خسته ش میکنه.
شب ساعت یک خوابیدم و یه ربع به شیش بیدار . میم گفت امروز قراره آش درست کنن و با اینکه غذا داشتیم فقط ظرف براش گذاشتم و یه ساندویچ برای صبحانه. بعدم خودم آماده شدم و مامان که اومد منم اومدم بیرون.

ادامه ماجرای کنجد

جلسه اول گفتار درمانی

صدا خنده پدرو مادرتونو ضبط کنین، خیلی ها حسرت شنیدن دوباره صدای پدرو مادرشون رو دارن ...

خونه ,یه ,تو ,میگه ,رو ,میم ,که هر ,تو که ,خونه ما ,کار کردم ,هر روز

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

partpotcimus dywsubskensubc ثبت فوری شرکت - ثبت برند فارسی یادداشتهای سردار هه‌رمان شهدای گرمسار رمانهای عاشقانه noorolghaem هامون pretoutvolwa