محل تبلیغات شما
داداشم دو روزه تب داره و مشکوکیم به کرونا، یه دکتر عمومی رفته که گفته کرونا نیست ولی خب آخه این موقع سال تب ب ب . پس چی میتونه باشه؟
خدایا خودت کمک کن همه نگرانیم و استرس داریم .

دیروز یه سری کار اداری بود برای خونه که اول صبح با بابا رفتیم، بعدشم من رفتم سرکار و بقیه شو بابا خودش رفت و واقعا خیلی اذیت شد و دوندگی کرد کلا از اول خیلی جوش خونه ما رو میزنه . عصر کنجد اونجا بود و من از سرکار رفتم خونه اونا . بنگاهی زنگ زد و یه موردی رو به بابا گفت که اصلا به ما مربوط نمیشه و مربوط به فروشنده بود . منم به بابا گفتم این مورد به ما ربطی نداره و هزینه هاش و اینا رو باید فروشنده بده که . بابا ناراحت شد .
استدلالش اینه که میخواد زود کارا راه بیفته . بهش نگفتم ولی استدلال من این بود اگه چند روز دیرتر بشه از تاریخمون و اون جریمه دیرکرد رو بخوام روزانه بدم بهتره تا اینکه این پول به نظر خودم زور رو بدم . میگه بیا بریم بنگاه خودت باهاش حرف بزن میگم پاشو بریم . بعد اون استدلالشو گفت منم گفتم من نباید اصلا حرف بزنم و ساکت شدم . به نظر خودم سکوت بهتر بود چون بعد که با خودم فکر کردم دوست نداشتم حرفی بزنم که باز ناراحتی پیش بیاد . اما بابا .
ناراحت بود و احتمالا از سکوت من هم بیشتر ناراحت شد . حرف زد ولی من بازم سکوت کردم به زمین نگاه میکردم و توی مغزم با خودم حرف میزدم . بابا میگه شاید عقل من درست کار نمیکنه (آخه جمله رو توجه کنین من باید چی بگم بعد از این جمله) شاید من دارم اشتباه میکنم شما خودتون برین دنبال کارا . برین بنگاه و دنبال کارا با هر کی میخوای برو با داداشت . شاید واقعا عقل من درست کار نمیکنه (اینو چند بار گفت) من اینقدر جوش میزنم و حرص میخورم بعد اونوقت هم از طرف خانمی (بابا اسم خودمو میگه البته) تحت فشارم هم از اونطرف . بعد حالا خانمی از دست من ناراحته . مامانم میگه بیخود میکنه ناراحت باشه .
خب من سکوت کردم و همه چی تموم شد . به نظرم احتیاج داشتن خودشون رو تخلیه کنن ولی یه حرفایی شنیدم که فکر نمیکردم بشنوم .
میخواستم بگم من از اول گفتم نمیخوام خونه بخرم که اینقدر زیر بار قرض شما باشم . شما گفتین نه ما خوشحال تریم پولمون رو بدیم و تو خونه دار شی . میخواستم بگم خب چکار کنم که شما اینقدر حرص و جوش خونه دار شدن ما بچه ها رو نخورین خیلی خوبه که به فکر پیشرفت ما هستین ولی آخه خب حرص و جوش چراااا؟؟؟ مگه دور وبر شما همه خونه دارن از همون جوونی . خودش میگه بعضی همکارام بازنشست شدن ولی مستاجر بودن یا محل کار خودم طرف هیأت علمیه با اون درآمد ولی سال به سال داره هی خونه شو عوض میکنه و مستاجره . قبول دارم خونه داشتن پیشرفت خیلی خوبیه اونا خوبی منو میخوان ولی بخدا راضی نیستم اینقدر حرص و جوش بخورن و بعد یه روزی اینجوری .
اینکه بانک میگه کارای وام که آماده شد خودمون باهاتون تماس میگیریم ولی شما هر روز داری سر میزنی بانک آخه تقصیر کیه؟ ممنون که به فکرمی و جوش سریع شدن کارارو میزنی ولی بخدا من نخواستم از شما که همچین کاری بکنین . من همون تماس تلفنی رو بهتر قبول داشتم ولی وقتی گوش نمیکنی بعدش باید با من .
همیشه ازت ممنونم به خاطر این همه زحمت که برام کشیدی و میکشی . آره قبول دارم شاید بهتر بود من هیچ نظری نمیدادم و حرف نمیزدم  . اشتباه من این بود . ولی دیشب دیگه نمیتونستم در موردش حرف بزنم .
خلاصه دیشب سردرد داشتم . میم شیفت بود ولی من گفته بودم میرم خونه خودمون . مامان بابا هم میخواستن به داداشم یه سری بزنن . رفتم خونه مون ولی بعدش اومدن خونه ما که شب تنها نمون و بیا بریم . دوست داشتم خونه خودمون باشم ولی فکر اینکه باز اونا باید فردا صبح بیان اینجا و اینکه فکر میکنن ناراحتم و نموندم خونه شون، باعث شد که برم خونه شون .

کنجد خیلی بد عادت شده و واقعا یه کارای مامان بابا روی این رفتارهای بدش بی تاٍیر نیست . لوس و غرغرو شده . دستشویی با من نمیاد و طفلک مامان رو مجبور میکنه که با اون بره و خب من دلم برای مامان میسوزه .
هر چی میگه به حرفش گوش میکنن همش بهش خوراکی میدن که دائم سر یخچاله برای گرفتن خوراکی و . دیشب سر داروش یه گریه و جیغ و دادی راه انداخت که منم با توجه به این حرفا بلند گفتم ساااکت باش . فقط ساکت باش و رفتم توی اتاق . اشکایی بود که بی صدا میومد . احساس ضعف میکردم . احساس اینکه توی زندگی وابسته به دیگرانم . چه برای نگهداری از بچه م . چه خرید خونه و چه هر کار دیگه ای . یه کم موندم توی اتاق و اشکامو روونه کردم تا شاید سبک شم .
صدام زدن بیا دارو رو بدیم اینبار میخندید و آرومتر بود . دارو رو دادم و رفتم دوباره اتاق . اومد اتاق و بوسم کرد ولی فایده نداشت من دیگه اون مامان قبل برای اون نیستم و حرف شنوی سابق رو ازم نداره . شایدم اصلا احتیاجی به من نداره 
شب یه قرص خوردم و خوابیدم . صبح چون با این مسیر سرویس آشنا نیستم زنگ زدم به همکارم که فلان جا وامیستم هوامو داشته باش جا نمونم که گفت من خودم با یه سرویس دیگه میرم . داشتم میومدم بیرون بابا گفت اگه جا موندی نگران نباش زنگ بزن بیام ببرمت (آخه محل کار من بیرون از شهر برای همین سرویس خیلی برام مهمه) اومدم بیرون و توی دلم گفتم نهههه دیگه تا بتونم نه . انگار اینجا هم تقصیر من بوده من خیلی زحمت به شما دادم و همیشه باری روی دوش شما بودم .

خلاصه امروز دلم گرفته و بغض دارم . هم ناراحتم که باعث شدم بابا ناراحت بشه، هم برای خودم ناراحتم .

ادامه ماجرای کنجد

جلسه اول گفتار درمانی

صدا خنده پدرو مادرتونو ضبط کنین، خیلی ها حسرت شنیدن دوباره صدای پدرو مادرشون رو دارن ...

خونه ,ولی ,رو ,یه ,حرف ,هم ,و جوش ,بابا ناراحت ,حرص و ,به ما ,دارو رو

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Marion's collection lonzadedab discgerlasend Richard Finley الکتروتولز - electrotools perssentcondo عاشقانه ها خاک ارجمند sportmaster2014 Jenna's info